
مقالات مفید - سایت اطلاعات عمومی، دانستنیها ،آیا می دانید، معلومات عمومی ، نام های ایرانی ، جشن های ایرانی ، آیین ها و مراسم قشنگترین نامهای اصیل ایرانی و اسم های فارسی، اسم دختر، اسم پسر
معرفی اسم های زیبای پسرانه با حرف "ف"
کد مطلب : 114زمان مطالعه : 4 دقیقه
اسم پسر با حرف ف شیک,اسم پسر با حرف ف ترکی,نام پسر با حرف ف,اسم پسر با حرف م,اسم پسر با حرف م ترکی,اسم پسر با حرف م شروع شود,اسم پسر با حرف م ایرانی,اسم پسر با
آکاآپ: نامگذاری یکی از بزرگترین دغدغه پدران و مادران قبل از تولد فرزندشان است. راحت تلفظ شدن، با مفهوم و معنا بودن، هماهنگی با دیگر اسامی اعضای خانواده ، سازگار با عرف جامعه و محل زندگی و ... از جمله عوامل تاثیر گذار در انتخاب اسم پسر است. با توجه به این موضوع و علاقه والدین به انتخاب اسمی شایسته برای فرزندان، گلچینی از زیباترین اسامی پسرانه که با حرف ف آغاز میشوند را جمع آوری کردهایم که امیدواریم مطالعه این مقاله شما را در انتخاب اسم پسر مناسب سلیقیتان کمک کند. با ما همراه باشید.
اسامی اوستایی - پهلوی پسرانه با ف
ردیف | اسم | معنی |
1 | فریدون | از شخصیتهای شاهنامه، اسم پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش، به معنی دارای شکوهی اینچنین (باشکوه) |
2 | فرهام | نیک اندیش، تغییر یافته واژه اوستایی فرایوهومت |
3 | فروهر | در دین زرتشت نام صورت غیرمادی مخلوقاتی که برای محافظت از آسمان فرود می آیند. |
4 | فرشاسب | دارنده اسب تنومند، نام یکی از سرداران کمبوجیه |
5 | فرجاد | فاضل و دانشمند |
6 | فرخ زات | صورت دیگری از فرخزاد، نام پدر آذرفرنبغ مؤلف دینکرت |
7 | فاتک | معرب از پهلوی، نام پدر مانی در زمان شاپور اول پادشاه ساسانی |
8 | فراوک | نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا |
اسامی فارسی پسرانه که با ف شروع میشوند
ردیف | نام فارسی | معنی اسم |
۱ | فارناس | نام پادشاه کاپادوکیه |
۲ | فارناسس | اسم برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی |
۳ | فارناک | = فارناس، نام برادر همسر داریوش سوم پادشاه هخامنشی |
۴ | فاریاب | = پاریاب، فاراب، نام شهری در استان کرمان و اطراف کهنوج، نام پیشین دولت آباد در افغانستان |
۵ | فرابرز | نام پهلوانی ایرانی، اسم یکی از سرداران داریوش کبیر، به تعبیر لغت نامه دهخدا شاید همان فرامرز باشد، بلند بالا |
۶ | فرادخت | مرکب از فرا (بالاتر) + دخت (بخشنده) |
۷ | فراراد | مرکب از فرا (بالاتر) + راد (بخشنده) = بسیار بزرگوار |
۸ | فرازان | مرکب از فراز (جای بلند) + ان (پسوند نسبت) |
۹ | فرازمان | حکم و فرمان |
۱۰ | فراسیاک | افراسیاب |
۱۱ | فرامرز | مرکب از فر + آمرز، آمرزنده دشمن = بسیار بزرگوار، از شخصیت های شاهنامه فردوسی، اسم پسر رستم دستان پسر زال؛ هم چنین برخی فرامرز را ترکیب فر + مرز می دانند که معنی اسم می شود: شکوه مرزداری |
۱۲ | فراوک | اوستایی نام پسر نساک و سیامک در داستان آفرینش اوستا |
۱۳ | فراهل | نبیره کیومرث نخستین پادشاه پیشدادی |
۱۴ | فراهیم | اسم جد زرتشت |
۱۵ | فراهین | فرایین |
۱۶ | فرایین | از شخصیتهای شاهنامه، از بزرگان و مشاوران دربار قباد پادشاه ساسانی، همچنین نام یکی از پادشاهان ساسانی |
۱۷ | فربد | دارای شکوه و جلال، باشکوه، شکوهمند، مناعت، بزرگی، نام پسرانه زیبا |
۱۸ | فربود | راست و درست |
۱۹ | فربین | بیننده شکوه و جلال ، مرکب از ف به معنای شکوه و جلال و بین صفت فاعلی مرخم از بیننده |
۲۰ | فرتاش | وجودی که در برابر عدم است |
۲۱ | فرتوس | نام یکی از سرداران سپاه افراسیاب |
۲۲ | فرجود | معجزه، اعجاز |
۲۳ | فرخ بد | فرخنده و خجسته |
۲۴ | فرخ به | مرکب از فرخ (به معنی مبارک) + به (به معنای بهترین)، نام پسر ماه خدای پسر فیروز پسر گردآفرین |
۲۵ | فرخ تاش | فرخ (فارسی) + تاج (فارسی) مرکب از فرخ (مبارک) + تاش (پسوند همراهی) |
۲۶ | فرخ داد | مرکب از فرخ (مبارک) + داد (عدالت) |
۲۷ | فرخ زند | مرکب از فرخ (مبارک) + زند، نام پسر علیمردان خان زند |
۲۸ | فرخ شاد | مرکب از فرخ (مبارک) + شاد، نام یکی از درباریان در زمان ساسانیان |
۲۹ | فرخ یار | دارای یار مبارک و خجسته یا یار فرخنده و مبارک |
۳۰ | فرخان | نام پسر اردوان آخرین پادشاه اشکانی، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی، موبدی در شاهنامه |
۳۱ | فرخزاد | نام فرشته موکل بر زمین، از شخصیتهای شاهنامه، اسم پسر هرمزد برادر رستم هرمزان از سرداران سپاه یزگرد پادشاه ساسانی، نیز یکی از شاهان آن سلسله |
۳۲ | فرخنده پی | فرخ پی |
۳۳ | فرداد | = فر + داد: داده شکوه، زیبایی و جلال |
۳۴ | فرداد منش | نام یکی از سرداران هخامنشی |
۳۵ | فردین | یگانه، تنها، همچنین مخفف فروردین نام ماه اول از سال شمسی، اسم نوزدهمین روز از هر ماه شمسی در ایران قدیم |
۳۶ | فرزاد | زاده شکوه و جلال |
۳۷ | فرزام | لایق، درخور، شایسته |
۳۸ | فرزان | فرزانه، خردمند، عالم، دانشمند |
۳۹ | فرزن | نام روستایی در نزدیکی هرات |
۴۰ | فرزنه | اسم روستایی در نزدیکی مشهد |
۴۱ | فرزیان | نام روستایی در نزدیکی بروجرد |
۴۲ | فرزین | وزیر در بازی شطرنج |
۴۳ | فرساد | حکیم، دانشمند، دانا |
۴۴ | فرسام | دارای شکوه و عظمتی چون سام |
۴۵ | فرسمن | نام پادشاه گرجستان در زمان اردوان سوم پادشاه اشکانی |
۴۶ | فرشاد | شا دمان، مسرور، خوشحال، هم چنین به معنی روح و عقل، کره مریخ |
۴۷ | فرشید | دارای شکوه و عظمتی چون خورشید، درخشانتر، نام برادر پیران ویسه |
۴۸ | فرشیدورد | از شخصیتهای شاهنامه، اسم دلاوری تورانی، برادر پیران ویسه در زمان افراسیاب تورانی، همچنین نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی |
۴۹ | فرشیم | قسم، جزو |
۵۰ | فرطوس | از شخصیتهای شاهنامه، نام مهندسی رومی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی |
۵۱ | فرغار | شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی |
۵۲ | فرغان | فرغانه، نام شهری در ترکستان قدیم |
۵۳ | فرمان | حکم، امر، دستور |
۵۴ | فرمد | نام روستایی در نزدیکی طوس |
۵۵ | فرمند | فر + مند = دارای شکوه و وقار |
۵۶ | فرمین | فرمان |
۵۷ | فرناد | پایان و پایاب |
۵۸ | فرناس | نیم خواب و خواب آلود، نام پسر فرناباذ یکی از درباریان اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی |
۵۹ | فرناک | نام پادشاه کاپادوکیه که پس از اسکندر در آسیای صغیر حکومتی تشکیل داد. |
۶۰ | فرنام | دارای نام باشکوه و زیبا، نام یکی از سرداران شاپور |
۶۱ | فرند | به کسر ف و کسر ر، معرب پرند، حریر منقش، بسیار نرم و لطیف و زیبا |
۶۲ | فرنود | برهان، دلیل |
۶۳ | فرنور | مرکب از فر به معنای شکوه و جلالی که دیگران را به شگفتی وا می دارد بعلاوه نور، کسی دارای چهره ای بسیار نورانی و باشکوه است. |
۶۴ | فرواک | پیشگفتار، پیش سخن، نام پسر سیامک پادشاه پیشدادی |
۶۵ | فرود | از شخصیتهای شاهنامه، اسم پسر سیاوش و جریره و برادر کیخسرو پادشاه کیانی |
۶۶ | فرورتیش | نام یکی از پادشاهان ماد |
۶۷ | فروهل | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی در سپاه رستم پهلوان شاهنامه |
۶۸ | فرهاد | از شخصیت های شاهنامه و از پهلوانان ایرانی جزو سپاه کیکاووس پادشاه کیانی، عاشق افسانهای شیرین؛ برخی فرهاد را ترکیب فر + اد می دانند و لذا معنی اسم فرهاد، شکوهمند و با شکوه می شود. در برخی منابع نیز فرهاد را “یاری” معنی کردهاند. |
۶۹ | فرهان | نام مکانی در نزدیکی همدان؛ به معنی با شکوه، شکوه مند. |
۷۰ | فرهمند | دارای شکوه و نور خیره کننده، باشکوه و موقر ، مجازا به معنای باهوش ، خردمند ، دانا |
۷۱ | فرهود | پرهود، صداقت و راستی در دین، هم چنین فلزی که رنگ آن به علت حرارت دگرگون شده است را گویند. |
۷۲ | فرهوش | دارای هوش و ذکاوت |
۷۳ | فرهوشداد | دارنده فر و هوش،نام فرماندار طبرستان در زمان داریوش پادشاه هخامنشی |
۷۴ | فری توس | از نامهای باستانی |
۷۵ | فریان | به معنی آزاده، آزادگی، از شخصیتهای شاهنامه و نیز اسم فرمانروای اندلس در زمان مقدونی |
۷۶ | فریبرز | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوانی ایرانی فرزند کیکاووس پادشاه کیانی |
۷۷ | فریتون | فریدون،از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش |
۷۸ | فریشاد | مرکب از فری (با شکوه) + شاد (خوشحال) |
۷۹ | فریمان | نام بخشی از استان خراسان |
۸۰ | فریمن | زیبا اندیش، خوش فکر |
۸۱ | فریمند | صاحب زیبایی و شکوه |
۸۲ | فرینام | دارای نام با شکوه و زیبا |
۸۳ | فرینوش | فری (شکوهمند) + نوش (به معنی عسل، شیرین یا از مصدر نوشیدن)؛ شکوه شیرین |
۸۴ | فریین | بیننده شکوه و جلال |
۸۵ | فغانیش | از شخصیتهای شاهنامه فردوسی، اسم پادشاه هیتال در زمان حکومت پیروز یزدگرد پادشاه ساسانی |
۸۶ | فیروز | پیروز، مظفر و منصور |
۸۷ | فیروزان | پیروزان |
اسامی پسرانه عبری با ف
- فاران : معرب از عبری، موضع مغازهها، نام دشتی که بنی اسرائیل در آن جا گردش می کردند.
- فرام : معرب از عبری، تندرو
- فراییم : معرب از عبری نام پسر یوسف (ع)
اسامی عربی پسرانه با اول حرف ف
ردیف | اسم | معنی |
1 | فلق | بامداد، پگاه، سپیده دم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر، شکافتگی |
2 | فلک الدین | نام طایفه ای از کردان |
3 | فیض الله | لطف و محبت خداوند |
4 | فیاض | بخشنده، جوانمرد، فایض، فیض رسان |
5 | فکرعلی | آن که دارای فکر و اندیشه ای همچون حضرت علی (ع) است |
6 | فضیل | برتری در دانش، هنر و اخلاق، فضل، ارزش و اهمیت |
7 | فضل الله | لطف و توجه خداوند. کسی که مورد لطف خداوند قرار گرفته |
8 | فضل | حکمت، دانایی، دانش، علم، برتری، احسان، بخشش، کرم.فرهیختگی |
9 | فصیح الملک | آن که در کشور خود در فصاحت از همه بالاتر است |
10 | فصیح الزمان | آن که در زمان خود در فصاحت از همه بالاتر است |
11 | فصیح الدین | دارای روشنی و فصاحت در دین |
12 | فصیح | بلیغ، زبان آور، شیوا، غرا، گشاده زبانخوش سخن، گویا، شیوا |
13 | فریدالزمان | آن که در زمان خود بی مانند، بی همتا، تک، و بی نظیر است |
14 | فریدالدین | یگانه در دینبی نظیر در دین داری و دین ورزی |
15 | فردان | یکتا، یگانه |
16 | فرصت | فراغت، مجال، زمان، نوبت، وقت، فرجه، مهلت |
17 | فرض | ضروری، لازم، مهم، انگار، پنداشت، پندار، خیال، فکر، گمان، وهم، |
18 | فرقان | سوره بیست و پنجم از قرآن کریم دارای هفتاد و هفت آیه. جداکننده حق و باطل، |
19 | فرقد | هر یک از دو ستاره فرقدین |
20 | فرهود | کودک پر گوشت و خوب صورت، مرد درشت اندام |
21 | فرید | یگانه . یکتا. بی مانند. بی نظیر |
22 | فرحت | شادی، شادمانی مسرت. لذت |
23 | فرحان | شادان شاد، مسرور، خوشحال ، خندان |
24 | فرج الله |
فرج الله اسم پسرانه است، معنی فرج الله: (عربی) گشایش خدا، گشایش و فراوانی از سوی خدا. |
25 | فرج | به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار؛ گشایش در کار و از میان رفتن غم و رنج. |
26 | فتح الدین | پیروزی در دین |
27 | فتح الله | پیروزی در راه خدا |
28 | فراست | زیرکی، هوشیاری، درک و فهم |
29 | فداک | نام روستایی در حجاز |
30 | فخرالملک | مایه افتخار سرزمین |
31 | فخرالدین | سبب سربلندی و افتخار دین |
32 | فتوت | جوانمردی، بخشندگی، سخاوت |
33 | فتحعلی | فتح (پیروزی) + علی (بلندمرتبه) |
34 | فتاح | یکی از نامهای خدای تعالی.بسیارگشاینده، کارگشا، نصرت دهنده |
35 | فایق | پیروز، چیره، غالب، فاتح، مسلط، برتر، عالی، والا |
36 | فایض | فیاض، فیض رسان، سرشار، لبریز |
37 | فؤاد | دل، قلب |
38 | فائز | فایز، نایل، رستگار |
39 | فائض | فایض، آنکه فیض و منفعت میآورد. |
40 | فاتح | پیروز. برنده |
41 | فایز | نایل، رستگار |
42 | فاطن | زیرک، دانا، آگاه |
43 | فاطر | آفریننده، خالق، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم |
44 | فاضل | دارای فضیلت و برتری در علم |
45 | فاروق | تمیز دهنده و فرق گذارنده، لقب عمر خلیفه دوم |
46 | فارد | یگانه، تنها، تک، یکه |