
تاسیس دانشگاه اسلامی در دوره پهلوی!
تاسیس دانشگاه اسلامی در دوره پهلوی!
در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، نظام حاکم بر کشور به منظور مقابله با نهاد حوزه ی علمیه، درصدد تأسیس دانشگاهی با نام دانشگاه اسلامی برآمد، که این عمل موجب عکس العمل علما و روحانیون گردید. در همین راستا نیز امام خمینی(ره) در خصوص مساله ی فرهنگ و دانشگاه (به خصوص دانشگاه اسلامی)، در اوایل دهه ی چهل به ارائه ی نظرات و دیدگاههای خود پرداختند.
براساس برخی از اسناد و گزارشهای تاریخی، هم در دوره ی رضا شاه، و هم در دوره ی محمد رضا شاه، تلاشهایی برای ایجاد مراکزی برای تعلیم و تربیت مبلغان دولتی نوع صورت گرفت. در برخی موارد نیز این فعالیتها به بار نشست و بعضی از مبلغان دینی از آن مۆسسات فارغ التحصیل شدند. از اینرو پرواضح است که هدف صاحبان قدرت از دست یازیدن به چنین اقداماتی، به تحلیل بردن ماهیت نهادهای مستقل مذهبی بود. از آنجا که نظام آموزشی و مالی حوزه، نهادی مستقل و بی نیاز از حکومتهای زمان بوده، لذا دستاویزی برای به انقیاد درآوردن آن نهاد وجود نداشت. گذران امور طلاب و اصولا حوزه ها از طریق پرداختهای شرعی مۆمنین صورت می گرفت.
بنابراین تا قبل از تاسیس نهادهای مدرن آموزشی، امر تعلیم و تربیت دینی در شهرها و حتی روستاهای کشور، امری خودبسنده و مردمی تلقی می شد. همین خودکفایی مادی، بنیاد استقلال آن نهاد را از حکومتها رقم می زد. مهمترین دستاورد این استقلال، تربیت افراد، خارج از منویات مورد نظرو چارچوبهای فکری قدرتهای حاکم زمان بود. هیات حاکمه برای مقابله با حوزه، به سازو کارهایی روی آورد.
در اوایل دهه ی 1340 شمسی رژیم شاه تصمیم گرفته بود دانشگاهی به نام دانشگاه اسلامی تاسیس کند. سیاست استعماری ایجاب می کرد که حوزه های دینی و علمی تحت کنترل در آیند و جامعه روحانی به دوایر دولتی وابسته گردد، ولی روحانیون ایران با هوشیاری تمام اجازه ی این کار را به شاه ندادند.
دانشگاه اسلامی که در زمان محمد رضا شاه می خواست به وجود آید، دانشگاهی دولتی بود که شاه با هدف تحت کنترل در آوردن مدارس علمیه ی سراسر کشور می خواست به تاسیس آن بپردازد. تاسیس این دانشگاه به رژیم فرصت می داد، تا تربیت طلاب و فعالیت ها و تبلیغ دینی را تحت مراقبت و سیطره ی خود قرار دهد . فارغ التحصیلان این دانشگاه نیز طبق نظر دولت و به جاهای مختلف اعزام می شدند شاه قصد داشت به تدریج این دانشگاه را جایگزین مدارس علوم دینی سراسر کشور کند.
در یکی از اسناد در خصوص هدف از آن اقدام چنین آمده است: «تأسیس یک دانشگاه بزرگ مذهبی، تا به این طریق حوزه های علمیه که در حقیقت به صورت کانون هر نوع تحریکات و اقدامات ضد دولتی گردیده مسدود و این قبیل فعالیتها شدیدا زیر کنترل دولت قرار گیرد». ناگفته پیداست که هدف اصلی از تأسیس این دانشگاه، از بین بردن استفاده حوزه ها و زیر سلطه درآوردن روحانیون بود
دانشگاه اسلامی واکنشی در قبال نهضت روحانیت
به دنبال رحلت آیت الله بروجردی در فروردین 1340، مرجعیت شیعه و بین مراجع نجف، قم ، مشهد، تقسیم شد. هر چند این پراکندگی، در ظاهر به وحدت و تمرکز مرجعیت حاصل شد. این موقعیت بخصوص، فرصت طلایی برای طرح و پذیرش مرجعیت سیاسی به پیشگاه امام خمینی پیش آورد.ناگفته پیداست که ظهور این پدیده ها با شکل گیری روحانیت نوگرای سیاسی همراه بود که این دو در تعامل با هم توانستند گفتمانی جدید از نقش و عملکرد دین عرضه دارند. اولین واقعه ای که زمینه ی تولد رویکرد مذکور را فراهم کرد، تصویب لایحه ی انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیأت دولت کابینه ی اسدالله علم در اواسط سال 1314 بود. شرکت زنان در انتخابات انجمنهای مذکور، انجام مراسم تحلیف با کتاب آسمانی و حذف قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان، سه بند از اصول لایحه ی مذکور بودند که مورد مخالفت قاطبه ی مراجع و علما قرار گرفت.
پایداری روحانیت در مبارزه منجر به عقب نشینی نظام و لغو لایحه ی مذکور بعد از دو ماه مقاومت هیأت حاکمه گردید. بعد از آن، مبارزه ی، روحانیت در سلسله تحریمهای اصول ششگانه ی انقلاب سفید و عید نوروز 1342 متبلور گردید.تداوم و تشدید این مبارزه، هیات حاکمه را به تصمیم سوء حمله به مدرسه ی فیضیه و ضرب و شتم طلاب و تخریب مدرسه در روز دوم فروردین آن سال در جریان مراسم سالروز شهادت امام صادق (ع) واداشت. این اقدام تمام امیدهای ممکن برای مصالحه را از بین برد و چندی بعد امام خمینی با صدور اعلامیه های معروف «شاه دوستی یعنی غارتگری» نقش پیشگام در مبارزه با نظام و رهبری نهضت را بدست آورد. هر چند نمی توان ادعا کرد که کارگزاران نظام با تخریب عامدانه ی مدرسه ی فیضه به عنوان مرکز و ثقل نهضت روحانیت درصدد تشکیل دانشگاه اسلامی مورد نظر خود به جای آن بودند، بلکه به جرأت می توان مدعی شد که واقعه ی مدرسه ی فیضیه و بخصوص تعطیلی دراز مدت آن، زمینه های نضج این فکر را برای هیأت حاکمه پدید آورد که با تأسف دانشگاهی با پسوند اسلامی، بتوانند از آن به موازات حوزه های علمیه ی معارض، به نفع خود بهره برداری کنند.
زمزمه های اولیه ی تأسیس چنین دانشگاهی در زمانی که امام بعد از سخنرانی معروف روز عاشورای خود دستگیر و بازداشت گردیدند- که قیام 15 خرداد در اعتراض به آن صورت گرفت – بوجود آمد. در یکی از اسناد در خصوص هدف از آن اقدام چنین آمده است: «تأسیس یک دانشگاه بزرگ مذهبی، تا به این طریق حوزه های علمیه که در حقیقت به صورت کانون هر نوع تحریکات و اقدامات ضد دولتی گردیده مسدود و این قبیل فعالیتها شدیدا زیر کنترل دولت قرار گیرد». ناگفته پیداست که هدف اصلی از تأسیس این دانشگاه، از بین بردن استفاده حوزه ها و زیر سلطه درآوردن روحانیون بود.
این تحرکات مورد مخالفت علمای دین قرار گرفت و بازتاب منفی نیز در میان مردم پیدا کرد. در یکی از گزارشهای ساواک راجع به ارزیابی افکار عمومی درباره ی این تصمیم نظام، اقدام مذکور به منظور تضعیف حوزه ی علمیه ی قم قلمداد شده است. همچنین امام خمینی در اولین سخنرانی خود در 26 فروردین 1343 که به دنبال آزادی از زندان و در جریان جشنهای آزادی ایشان در مسجد اعظم قم ایراد نمود، راجع به تأسیس دانشگاه اسلامی چنین فرمود:« می خواهند آقایان (خنده دارد واقعا) دانشگاه اسلامی تأسیس کنند. شنیده ام چندین میلیون هم بودجه برایش درست کرده اند. شما اگر برای اسلام دلسوز هستید خوب این دانشگاه ما مدرسه فیضیه ی قم آنجاست، چرا خرابش می کنید؟ اگر شما واقعا متوجه بودید که اسلام لازم است بودنش، احکام اسلام باید باقی باشد. علمای اسلام باید باقی باشند، ما به خیر شما هیچ امیدی نداریم، بابا شر نرسانید.»
در اوایل دهه ی 1340 شمسی رژیم شاه تصمیم گرفته بود دانشگاهی به نام دانشگاه اسلامی تاسیس کند. سیاست استعماری ایجاب می کرد که حوزه های دینی و علمی تحت کنترل در آیند و جامعه روحانی به دوایر دولتی وابسته گردد، ولی روحانیون ایران با هوشیاری تمام اجازه ی این کار را به شاه ندادند
ایشان در ادامه ی این سخنرانی و در فراز پایانی با صراحت بیشتر علیه دانشگاه اسلامی مورد نظر هیأت حاکمه، موضع گرفت و با یادآوری یک مصداق تاریخی از چنین ترفندهایی تأکید نمود: «این دانشگاه اسلامی که آقایان می خواهند درست کنند نه اینکه خیال کنید با اسلام آشتی کرده اند، خیر، قضیه ی قرآنی است که سر نیزه کردند در مقابل امیرالمۆمنین سلام الله علیه با حربه ی قرآن». امام با ذکر این واقعه ی تاریخی، بصورت عریان و عینی از ماهیت مزورانه ی تأسیس دانشگاه اسلامی پرده برداشت و توجه توده های مۆمنین مذهبی را به انگیزه های فریبکارانه و غایب آن جلب ساخت. به جرأت می توان ادعا کرد که هیچ مثال و مصداق تاریخی به اندازه ی نمونه ی فوق الذکر نمی توانست افشاگر واقعیت تشکیل دانشگاه اسلامی برای مردم باشد. ایشان در ادامه با قاطعیت بیشتری تهدید نمود:« مگرما می گذاریم شما دانشگاه اسلامی تأسیس کنید. ما تفسیق می کنیم آنکه وارد بشود در آن دانشگاه، بین ملت از بین خواهد رفت. مگر اینها می توانند که اسلام و مسلمین و علمای اسلام را تحت وزارت فرهنگ قرار بدهند؟ غلط می کند آن وزارت فرهنگی که دخالت در امر دیانت و اسلام می کند. مگر ما می گذاریم این مطالب بشود؟ مگر خمینی بمیرد، نعوذبالله مراجع اسلام هم خدای نخواسته از بین بروند. وقتی رفتیم ما دیگر تکلیفی نداریم، لکن ملت اسلام هست، ملت اسلام باز زنده است، الان زندگی از سرگرفته است. بارک الله فیکم، ملت اسلام دیگر بیدار شده.دیگر نمی نشیند، اگر من هم برگردم ملت اسلام برنمی گردد.»
لیکن رژیم در اجرای این سیاست با ناکامی مواجه گردید و این برنامه در نطفه خفه شد.چرا که امام خمینی در واکنش به این سیاست مکرراً به صحبت پرداخت و اعلامیه هایی نیز چاپ شد که امام تهدید کرده بود که اگر شاه با تاسیس این دانشگاه بپردازد و به تربیت افردای در آن جا اقدام نماید، ایشان نیز متقابلابه تفسق آن افراد خواهد پرداخت و مردم را از مراجعه به آنها نهی خواهد کرد و آخوندهای درباری جایگاهی در بین مردم نخواهند داشت. در پی این واکنش بود که رژیم از اجرای این سیاست منصرف شد و تاسیس دانشگاه اسلامی را صرفاً در مرحله ی حرف باقی بماند و به اجرا نرسید، البته بعد از این واقع، رژیم این اشکال را به حوزه وارد ساخت که حوزه همه ی فعالیت های رژیم را با دید منفی می نگرد و صرفا به اشکال تراشی می پردازد.
فرآوری: طاهره رشیدی
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
منابع : 1- نوید شاهد / 2- مرکز اسناد
منبع : tebyan.net